هم‌کلاسی باشیم، بیش‌تر و بهتر از قبل

امسال توی کلاس دوستم نیفتادم. هر چقدر هم به معاون و مدیر و معلم و آبدارچی مدرسه هم گفتم، نشد که نشد. سه ماه دوری‌ای که گذشت و یک عالمه درس پیش رو، مگر یک زنگ تفریح ساده جا برای دوستی هم می‌گذارد که من این طرف سالن باشم و دوستم چند کلاس آن طرف‌تر، آن طرف سالن درس بخواند؟ جوک است! خنده‌دار است! حالا شما آن‌قدر نخندید، وقتی من عصبانی‌ام.

تا حالا شده از دوست صمیمی‌تان جدای‌تان کنند؟ لابد هزار فکر و خیال می‌آید توی سرتان. اگر آن‌قدر مشق و کار داشته باشیم که نتوانیم زنگ تفریح‌ها هم بیرون برویم چه؟ اگر هر کدام، دوست تازه‌ای پیدا کنیم و دوست و یار قدیمی‌مان فراموش‌مان شود چه؟ اگر دیگر نتوانیم سر کلاس شیطنت کنیم و خاطره بسازیم و حرف مشترک نداشته باشیم چه؟ اصلاً هم‌کلاسی از راه دور که نمی‌شود، می‌شود؟!

اوّلین روز مدرسه، انشا داشتیم. موضوع هم آزاد بود. من هم از غصّه‌ای که داشتم موضوع «چطور در مدرسه یک دوست خوب داشته باشیم» را نوشتم. شاید دل معلّم انشای‌مان رحم بیاید و کلاس‌های ما یکی شود. دوستم بیاید توی کلاس ما، پشت یک میز بنشینیم و... قول می‌دهیم دوتای‌مان شاگرد اوّل شویم! فقط امسال، باشه؟!


موضوع انشا: چطور در مدرسه یک دوست خوب داشته باشیم

به نام حضرت دوست، که هرچه داریم از اوست. دوست چیز خوبی است، مدرسه هم خوب است. مدرسه بدون دوست، یک قلب خیلی بزرگ کم دارد. برای همین است که باید بدانیم چطور باید یک دوست خوب پیدا کنیم و با هم خاطره‌های خوب بسازیم.

بعضی از روزهای اوّل مدرسه، کاملاً نو و جدید هستند؛ یعنی یا ما به مدرسه جدید رفته‌ایم یا کلّاً به مقطع بالاتر صعود کرده‌ایم. این‌طور وقت‌هاست که یک بادی در غبغب ما می‌آید و تا جای ممکن صاف می‌نشینیم که یکی از راه برسد و یک سؤال درسی بپرسد؛ البتّه به یک لبخند هم راضی هستیم. آن وقت حرف زدن درباره‌ی کلاس و درس و معلّم‌ها بین میزهای‌مان جریان پیدا می‌کند.

بعضی از روزهای مدرسه هم کلّاً ادامه‌ی یک دنیا خاطره‌اند؛ مثل وقتی که مدرسه‌ی دبستان و دبیرستان دوره‌ی اوّل تا آخرت، دیوار به دیوار باشند و از این در به آن در فقط رفته باشی. آن وقت هم‌کلاسی‌هایت را از پیش‌دبستانی، چه‌بسا مهدکودک، می‌شناسی. فقط خدا نکند به گوش یکی برسد که این دو تا از آن رفیق‌های جان و جهان‌اند که احتمال می‌رود با هم باشند، دیگر درس نخوانند. آن‌جا باید یک متن درباره‌ی اثرات دوستی سالم در دوران نوجوانی، کارگروهی و افزایش عزّت نفس، اثرات درس خواندن دست‌جمعی، نقش یادگیری معلّم و شاگردی بین دو دوست و هزار چیز دیگر بنویسی و تقدیم مدرسه کنی، شاید فرجی شد و این وقفه‌ی پیش‌دبستانی تا دبیرستان از دنیا برفت که خدا رحمتش نکند!

حالا چه مدرسه‌ی جدید باشیم، چه نباشیم. بعضی از دوستی‌ها، چه‌بسا همه‌ی‌شان پر از رنگین‌کمان‌اند. یک رنگ‌شان یاری است؛ مثلاً توی درس‌ها به دوستی که درسش ضعیف‌تر است، کمک می‌کنم و از وسایلم به کسی که کم‌تر دارد، قرض می‌دهم. رنگ دیگر، مهربانی است. لبخند می‌زنم. بلند سلام می‌کنم. با روی خوش به صحبت‌ها گوش می‌کنم و از کسی ناراحت نمی‌شوم. رنگ دیگر، شادی است. تا می‌توانیم از بودن کنار هم، درس خواندن با هم و بزرگ شدن مثل هم لذّت می‌بریم. تمام انرژی‌مان را تبدیل می‌کنیم به بازی‌های شاد و پرانرژی. رنگ دیگر، همکاری است. حوصله‌ی‌مان ما با هم سر نمی‌رود. درس‌ها را با هم تقسیم می‌کنیم و هر تکّه را یکی درس می‌دهد. کتاب‌های جدید پیدا می‌کنیم و برای هم تعریف می‌کنیم. در برنامه‌های فرهنگی شرکت می‌کنیم و یک گروه شاد و یاری‌رسان و مهربان و همکار تشکیل می‌دهیم.

راستش را بخواهید، ما فقط درس نمی‌خوانیم که جدول مندلیف را حفظ باشیم و قانون بارها را بدانیم و قوانین اجتماعی و مدنی را تند و سریع توی برگه بنویسیم. ما درس می‌خوانیم که انسان‌های خوبی باشیم، دوست‌های خوبی باشیم و تا آخر عمر، مهربان و دوستانه و شاد باقی بمانیم.


منبع: مجله باران